عاشقانه های ابدی ما
عاشقانه های ابدی ما

عاشقانه های ابدی ما

عنوانم نمیاد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این چند روز

اول از همه ببخشید دیر اومدم تقصیر من نبود واقعا سرم شلوغ بود 

خواهر شوهری بلاخره فارغ شد ما هم این چند روزه اونجا تشریف داشتیم  

خخخخخخخخخخ نی نی شون موهاش یکم قرمزه من اسمشو گذاشتم ان شرلی خواهر شوهری ناراحت شده که چرا ان شرلی صداش میزنی 

بهش میگم موهاشو رنگ کن تا بهش نگم البته روزای اول قرمزی موهاش بیشتر بود تو این چند روز کمرنگ شده فک کنم تا یک ماه دیگه رنگش طبیعی بشه

وای که چقد نی نی کوچولو  بانمکه امیر علی که دلش نی نی میخواد میگفت مامان ببریمش خونه 

همه میگن یکی دیگه بیار خودم خیلی دلم میخواد ولی خو هنوز درس همسری تموم نشده سختمه 

خدا همه نی نی ها رو برا پدرمادرا حفظ کنه 

خواهر شوهر کوچیکه هم بچشو سقط کرد طفلی خیلی گریه میکرد پای تلفن البته من بعد از یه هفته فهمیدم حال روحیش اصلا خوب نبوده به هیچکی نگفته بود حتی مادر شوهری اول زنگ زد به من گفت یکم حرفیدیم یه کم بهش دلداری دادم تنها کاری که از دستم بر میومد هنوز بقیه خبر ندارن منم هیچی نگفتم خودش صلاح بدونه به بقیه میگه من چرا باید خودمو پیشش خراب کنم بهم اعتماد کرده 

پنجشنبه شب هم تولد داداش کوچیکمه  موندم لباس چی بپوشم  البته تقریبا خونوادگیه پس رقص منتفیه 

فک کنم پدر دربیاد تا اون همه دسر و ژله درست کنم قرار شده شام از بیرون بگیریم ولی پیش غذا با منه 

دیشب یکم با همسری حرفمون شد ولی خدارو شکر زود اشتی کردیم ولی خو من هنوز یکم ازش ناراحتم 

 اضافه شد:

قرار شد عمو های  محترم برا اخر شب بیان  اخ جون اینقد برقصم که هلاک بشم

تنهایی

اول از همه بگم دیروز  صبح که بیدار شدم به همسری گفتم کمرم خوب شده تا لو نرم  به شکنجه  دچار بشم

از 22 شهریور کلاسای همسری شروع شده بود ولی نرفت 

امروز رفت کلاس دیگه ظهرا برا ناهار نمیاد خونه  حالا من چه جوری تنهایی ناهار بخورم

بدتر از اون دیگه حوصله ندارم همسری نیست برا خودمون غذا درست کنم 

طفلی  امیر علی  همش باید این مدت حاضری بخوره 

مهمونی کنسل شد

اول از همه بگم عیدتون مبارک

چهارشنبه زنگ زدن  که یکی از اقوام  همسری فوت شده منم وسایلمو جمع کردم که بریم برا مراسم اخه مراسمشون تو شهرستان بود 

چهارشنبه رفتیم پنجشنبه ظهر هم سومش بود ناهار خوردیم حرکت کردیم سمت خونه 

به خواهر شوهری گفتم واقعا خستم  یکم کمرم درد میکنه باشه هفته دیگه اخه خوردم زمین میخوام یکم استراحت کنم بهتر بشم 

طفلک گفت من خودم میخواستم بهت بگم باشه هفته دیگه کمرت بهتر بشه بعدا دعوت کن گفتم شاید ناراحت بشی

منم از خدا خواسته به همه خانواده همسری گفتم که مهمونیم افتاد هفته بعد

به مناسبت زمین خوردنم تا دو روز از کار خونه وغذا راحتم خخخخخخخخخخخ

همسری گفته خودتو خیلی خسته نکن دراز بکش تا خوب شی الان یک ساعته رفته منم دارم تو نت میچرخم مثلا دارم استراحت میکنم 

الانه که پیداش بشه برم دراز بکشم که بیاد ببینه نشستم پای نت میگه تو که خوبی بازم بهم کلک زدی حالا زمین خوردنم چیز خاصی نبود خودم از زمین خوردنم خندم گرفت ولی اینقد کولی بازی دراوردمو خودمو جلو خانواده همسری برا همسری لوس کردم که نگو

 طفلکی فک میکنه من کاری شدم همش میگه بیا بریم عکس بگیریم نمیدونم چقد میتونم خودمو به مریضی بزنم و نقش بازی کنم  اگه همسری بفهمه تا یه هفته باید بهش باج بدم تا اذیتم نکنه

اخه بعضی وقتا که الکی خودمو میزنم به مریضی که لوسبازی دربیارم زودی میفهمه اینقد اذیتم میکنه که دیگه از این کارا نکنم بدترین شکنجه شم قلقلکه که میمیرم فک کنین  دستو پامو میبنده با این چوبایی که پر داره ماله گردگیریه  کف پام میکشه بعدم اینقد قلقلکم میده که از حال میرم

به نظرتون اعلام سلامتی کنم بهتر نیست حداقل جونمو نجات دادم اگه بفهمه که دیگه کارم تمومه  

دوستای گلم کمک لطفا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رمزی میشود

وای ببخشید که دیر اومدم اصلا نوشتنم نمیومد از این به بعد رمزی مینویسم  

هر کی رمز خواست بگه تا بهش رمز بدم چون امار بازدید با نظرا نمیخونه 

اسباب کشی

منم اومدم اینجا خدا کنه همه باز همدیگه رو پیدا کنیم

سفرنامه 2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سفرنامه 1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.