عاشقانه های ابدی ما
عاشقانه های ابدی ما

عاشقانه های ابدی ما

سلامتی امام زمان عج

دوستای گلم اگه تونستین به این وبلاگ یه سری بزنین 

اونجا برای سلامتی امام زمان صلوات جمع میکنن اگه تونستین تو ختم هفتگیش شرکت کنین 

التماس دعا

http://robeensanyat.mihanblog.com/


عزاداری +عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرمر جان نمیتونم برات کامنت بذارم عزیزم خیلی نگرانتم کاشکی همه چی درست میشد میشد عین روز اول 

محرم

ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان و بهتون تسلیت میگم 

امروز اول محرم بود امام حسین این توفیق بهم داد که میزبان عزادارانش باشم 

نمیدونین چه حس و حال خوبیه که تو خونه خودت روضه بگیری وقتی خانوما همه با هم یا ابا عبدلله میگفتن یه حالی میشدم نمیتونم توصیفش کنم 

انشالا خدا  کمکم کنه تا بتونم 10 روز تا عاشورا رو روضه بگیرم 

به یاد همه تون بودم   ودعاگوی همتون انشالا که خدا قبول کنه 

ارزو بانو و خونه تکونی

ببخشید که دیر اومدم 

اینو بگم که از کمر درد دارم میمیرم دیگه هیچ رمقی تو دستام نیست نمیدونم یهوی به سرم زد خونه تکونی کنم اونم اساسی 

فرشارو دادم قالی شویی  به همسری هم گفتم شستن درو دیوار اشپزخونه با تو 

خودمم شروع کردم شستن پرده ها یه روز کامل وقتمو گرفت  البته همسری طفلک همشو باز کرد برام بعدم نصبشون کرد

یه روزمم به ملافه شستن و لباس خلاصه هر چی شستنی بود گذشت 

فرشامو که اوردن تازه کارای اساسیم شروع شد وای چیدن خونه تمیز کردنش تمیز کردن مبلا سابیدن در ودیوار  رسما کوزت شده بودم این چند روز 

کار پذیرایی و اشپزخونه که تمیز شد پریدم تو اتاق خوابا اول اتاق فسقلو تمیز کردم روز بعد اتاق خودمونو 

یه روزم شستن سرویس بهداشتی و حموم 

نمیدونین چقد خستم 

راستی اگه خدا قبول کنه قسمت بشه میخوام دهه اول محرمو روضه بگیرم  ولی موندم چه کار کنم هم مادر شوهری روضه داره هم خواهر شوهری 

منم دلم میخواد بگیرم  تا ببینم قسمت چی میشه برم بخوابم که چشام باز نمیشه

تولد+عیدی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرمر ادرستو ندارم برام ادرس بذار 

عنوانم نمیاد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این چند روز

اول از همه ببخشید دیر اومدم تقصیر من نبود واقعا سرم شلوغ بود 

خواهر شوهری بلاخره فارغ شد ما هم این چند روزه اونجا تشریف داشتیم  

خخخخخخخخخخ نی نی شون موهاش یکم قرمزه من اسمشو گذاشتم ان شرلی خواهر شوهری ناراحت شده که چرا ان شرلی صداش میزنی 

بهش میگم موهاشو رنگ کن تا بهش نگم البته روزای اول قرمزی موهاش بیشتر بود تو این چند روز کمرنگ شده فک کنم تا یک ماه دیگه رنگش طبیعی بشه

وای که چقد نی نی کوچولو  بانمکه امیر علی که دلش نی نی میخواد میگفت مامان ببریمش خونه 

همه میگن یکی دیگه بیار خودم خیلی دلم میخواد ولی خو هنوز درس همسری تموم نشده سختمه 

خدا همه نی نی ها رو برا پدرمادرا حفظ کنه 

خواهر شوهر کوچیکه هم بچشو سقط کرد طفلی خیلی گریه میکرد پای تلفن البته من بعد از یه هفته فهمیدم حال روحیش اصلا خوب نبوده به هیچکی نگفته بود حتی مادر شوهری اول زنگ زد به من گفت یکم حرفیدیم یه کم بهش دلداری دادم تنها کاری که از دستم بر میومد هنوز بقیه خبر ندارن منم هیچی نگفتم خودش صلاح بدونه به بقیه میگه من چرا باید خودمو پیشش خراب کنم بهم اعتماد کرده 

پنجشنبه شب هم تولد داداش کوچیکمه  موندم لباس چی بپوشم  البته تقریبا خونوادگیه پس رقص منتفیه 

فک کنم پدر دربیاد تا اون همه دسر و ژله درست کنم قرار شده شام از بیرون بگیریم ولی پیش غذا با منه 

دیشب یکم با همسری حرفمون شد ولی خدارو شکر زود اشتی کردیم ولی خو من هنوز یکم ازش ناراحتم 

 اضافه شد:

قرار شد عمو های  محترم برا اخر شب بیان  اخ جون اینقد برقصم که هلاک بشم

تنهایی

اول از همه بگم دیروز  صبح که بیدار شدم به همسری گفتم کمرم خوب شده تا لو نرم  به شکنجه  دچار بشم

از 22 شهریور کلاسای همسری شروع شده بود ولی نرفت 

امروز رفت کلاس دیگه ظهرا برا ناهار نمیاد خونه  حالا من چه جوری تنهایی ناهار بخورم

بدتر از اون دیگه حوصله ندارم همسری نیست برا خودمون غذا درست کنم 

طفلی  امیر علی  همش باید این مدت حاضری بخوره