عاشقانه های ابدی ما
عاشقانه های ابدی ما

عاشقانه های ابدی ما

عکس +رمز و براتون گذاشتم هرکی نداشت بگه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام

سلام دوست جونیا من اومدم با کلی انرژی مثبت 

 یلداتون پیشاپیش مبارک باشه 

امسال یلدا خونه مادر شوهر هستیم هر سال خونه خودمون بودیم ولی امسال همه میان اونجا 

4 دی سالگرد ازدواجمونه هیچ کار نکردم دلم میخواد همسریو سوپرایز کنم به نظرتون کادو چی بخرم براش 

راستی عکسای که برا مجلس خواهر شوهری  گرفته بودم و دیروز رفتم گرفتم خخخخخخ بعد چهار ماه هر دفه میخواستم برم یه مشکلی پیش میومد 

تونستم یکی شو میذارم با عکس سوغاتی که همسری اورده 

شرمنده همتونم

دوستای گلم سلام شرمنده با حرفام نگرانتون کردم ببخشید حال روحیم خیلی خراب بود

بعضی وقتا میشه که باورت نمیشه از نزدیکترین افراد زندگیت ضربه بخوری یه وقتایی یه زخمی به قلبت میزنن که باعث میشه زخمای کهنه دلتم سر باز کنه بفهمی نه اون کسی که این همه سال تو شبای قدر میبخشیدیش از ته دل نبوده  بفهمی این همه سال دروغ و نیرنگ و فریب بوده همه اینا باعث شد بریزم بهم 

حالم بد بود خیلی دو روز خودمو تو اتاق حبس کردم نمیخواستم کسی و ببینم کارم شده بود گریه و خشم و کینه مثل دیونه ها شده بودم خشممو با شکستن بعضی از وسیله هام خالی میکردم طفلی همسری خیلی نگرانم بود میومد پشت در اتاق گریه میکرد که حد اقل درو باز کنم میترسید بلایی سر خودم بیارم ازش خواهش کردم قسمش دادم بذاره تنها باشم بهش قول دادم به خودم اسیبی نرسونم ازش خواستم فسقل و ببره خونه مامانش اخه طفلک بچم همش میومد میگفت بابا مامان براچی گریه میکنه برا چی داد میزنه رفته تو اتاق بیرون نمیاد

  همسری رفت و من تنها شدم تمام بغضمو با داد زدن و شکستن وسیله خالی کردم تمام خونه رو بهم ریختم دیوونه شده بودم دست خودم نبود همسری بچه رو برد گذاشت خونه مامانش برگشت توی حال نشسته بودم داشتم گریه میکردم تا اومد تو چشاش گرد شد فقط میگفتی تو خونه بمب ترکوندن بهش گفتم چرا اومدی قول دادی تنهام بذاری گفت باشه نمیام کنارت حرفم نمیزنم بذار خونه باشم نمیتونم برم بغلم کرد کلی تو بغلش گریه  کردم کلی مشت کوبیدم به سینش و از روزگار گله کردم همسری هم دلداریم میداد

 نمیدونم چرا یه دفه زندگیم جهنمی شده بود شاید چشم خورده  بودم نمیدونم ولی روزی که همسری اومد جلو اون همه ادم تا رسید پریدم بغلش کلی گریه کردم چقد بوسش کردم وای نمیفهمیدم دست خودم نبود کلی ذوق داشتم اصلا حواسم به بقیه نبود یهو برادر شوهری گفت اگه اجازه بدی ماهم  داداشمونو ببینیم یهو به خودم اومدم که وای همه دارن نگا میکنن جلو اون همه مرد عین بچه ها از گردن همسری اویزون بودم همه یه جوری با حسرت نگا میکردن

 اطرافی وقتی فهمیدن موقعی که همسری نبوده من همش گریه میکردم گفتن دیوونه ای وقتی مرد نیست ادم یه نفس راحت میکشه ولی نمیدونستن چقد نفس کشیدن برام سخت بود از دوریش یا موقعی که همه اومدن تو برا پذیرایی نشسته بودم کنار همسری دستمو گرفته بود میگفت تو نمیخواد بلند بشی خواهرامو بقیه هستن برا پذیرایی تو بشین کنارم

 با بقیه حرف میزد و از سفرش تعریف میکرد ولی دستش تو دستای من بود هر چند دیقه بر میگشت بهم لبخند میزد یواشکی میگفت دوستت دارم نگاه حسرت بار بقیه رو دیدم بعد چند روز زندگیم تبدیل شد به جهنم جهنمی که خودم درستش کرده بودم 

الان بهترم با همسری رفتیم پیش مشاور.خیلی کمکم کرد باعث شد سبک شم باعث شد بتونم دوباره برگردم به خود سابقم هر چند هنوزم تو دلم بعض دارم ولی خیلی بهترم 

فدای همتون بشم که نگرانتون کردم بازم شرمندتونم 

فاطمه جونم معذرت اجی نمیخواستم اینقد نگران بشین ولی اون روز تمام خشممو روی کیبورد خالی کردم برای همین اینقد بد نوشتمو نگران شدین ببخشید دوستا نتونستم از مشکلی که برام پیش اومده حرفی بزنم فقط بدونین درباره خانواده خودم بود همسری با صبوریش کمکم کرد که از این برزخی که درست کرم بیام بیرون 

خدایا شکرت بابت داشتن همسری به این صبوری و وفاداری

ازت متنفرم روزگار نامرد

خستم خیلی از همه از روزگار دلشکستم بیشتر اونی که فکر کنین 

ازت متنفرم دنیا از همه ادمایی که با دروغ و حقه بازی احساس ادمو به بازی میگیرن

سخته ببینی ادمایی که نزدیکتن این جوری خردت کنن این جوری لهت کنن و از روت رد بشن

دلم غم داره یه دنیا دلم گریه میخواد اونم زیادش یه بغض تو گلومه که داره خفم میکنه

نمیتونم باور کنم  عشق دروغین و دوست داشتنای دروغی اطرافیانمو 

با دل شکستم چیکار کنم گیجم منگم حالم خوب نیست 

دلم گرفته از ادمایی که با حرفا و کاراشون یه زخم عمیقی به قلبم زدن  قلبی که دیگه چیزی به اسم بخشیدن و نمیفهمه میخواد پر کینه باشه مثل یه سنگ سرد و بی روح

 نمی بخشم اونی که منو اینجوری کرد 

قلبم طاقت این همه بی مهری رو نداره دلم نیستی نبودن میخواد شایدم مرگ 

یه مدتی نیستم میخونمتون اما خاموش ببخشین با حرفام ناراحتتون کردم

فدای همتون  ارزو

همسری میاد

وای باورم نمیشه تموم شد تنهاییم همسری فردا میرسه  نمیتونم حالمو توصیف کنم مثل دیوونه هام همش نیشم تا بنا گوش بازه 

وای خدا یعنی من تونستم طاقت بیارم نمردم  خخخخخخخ

یه دنیا کار دارم فردا همسری برسه یه عالمه مهمون میریزه سرم 

مادر شوهری گفت بیاین خونه ما مهموناتونم بیان اینجا ولی قبول نکردم اخه خونه خودم راحترم  بعدشم کلی تغییر دکور دادم  وسایل جدید برا پذیرایی کردن خریدم اونوقت برم اونجا که چی بشه با کلی ذوق برا خونه گل درست کردم همسری بیاد ببینه برم اونجا تا چند روز نمیتونیم بیایم خونمون  

مرسی که تو این مدت دلداریم دادین 

سرگرمی + عکس

تنهایی این روزام باعث شده سرمو با کارای مختلف گرم کنم تا کمتر اذیت شم این چند روز که نبودم رفتن خونه مامانم اونجا شروع کردم گل درست کردن سرم حسابی شلوغ بود این چند روزه

این دو تا گلدونو درست کردم یکی برا خودم یکی برا مامانم شاید قرمزه رو بردارم هنوز نیاوردم خونه نمیدونم کجا بذارم

کلیک

اینم درست کردم گذاشتم رو میز تی وی 

کلیک

الانم دارم کلاه شالگردن برا فسقل میبافم 

ببخشید وقت نشد نظرا رو تایید کنم 

بچه ها چه جوری میشه عکس گذاشت نه ادرس هر کاری کردم نشد مجبور شدم ادرسشو بذارم