عاشقانه های ابدی ما
عاشقانه های ابدی ما

عاشقانه های ابدی ما

این چند ماه(بارمز همیشگی)

سلام عزیزای دلم خیلی دلم برا همتون تنگ شده امیدوارم همگی خوب باشید 

جونم براتون بگه با خواهرشوهری رفتیم قم  روز قبل از ماه رمضان برگشتیم که روزه هامون خراب نشه دو سه روز گذشته بود که دوست همسری زنگ زد گفت افطار میان خونمون منم شروع کردم تدارک دیدن ظهر همسری که میخواست بره مغازه بهش گفتم فسقلو ببره که به کارام برسم بعدازظهرش رفتم خرید وقتی از خیابون رد میشدم تنها چیزی که یادمه ترمز ماشین صدای جیغ خودم بود چقد بده این گوشی های هوشمند وقتی رمزه داره کسی نمیتونه به شماره هات دسترسی داشته باشه اونجوری که همسری میگفت چند بار زنگ زده خونه جواب ندادم گوشیمم خاموش بوده زنگ زده بوده ببینه چیزی نمیخواد سرراهش بگیره بعد میگفت فک کردم دستت بنده تا اینکه قبل از اذان دوست اقایی زنگ زده بهش که ما رسیدیم در خونتونیم کسی باز نمیکنه میگه دلم یه دفه شور زده  سریع اومدم خونه دیدم وسایلی که گذاشتی برا افطار رو سینک ظرفشویی مونده خیلی نگران شدم هر جا تونسته زنگ زده بوده بعدش فسقلو سپرده به دوستش که ببرش خونه مامانم خودشم چون میدونسته از کجا خرید میکنم اومده دنبالم یکم پرس و جو که کرده فهمیده یکی تصادف کرده میگفت به قدری حالم بد شده که همونجا نشستم تمام تلاشمو کردم از جا بلند شدم چند تا بیمارستانو گشتم تا پیدات کردم 13 روز تو کما بودم دستم وپام شکسته بود مهره گردن  و کمرمم اسیب دیده بود البته همسری میگفت خطر اصلی ضربه ای بوده که به سرم خورده بود مثل اینکه موقع پرت شدن سرم خورده بوده به جدول اونجا که من نفهمیدم ولی چقد غریبی بده چند ساعت رو تخت بیمارستان بی کس و غریب افتاده بودم همسری میگفت تا چشمم بهت افتاده تو اون وضعیت از حال رفتم وقتی به هوش اومدم فک کردم یه کابوس بوده ولی سرمی که بهم وصل بوده و تخت بیمارستان برام تلخترین اتفاق بوده  بعد سیزده روز که به هوش اومدم به خاطر شوک و ضربه ای که به سرم خورده بود هیچی یادم نمیومد دکتر گفته بود به مرور زمان خوب میشم این خوب شدن برامن 8 روز طول کشید به قول همسری هشت قرن بود چون میگفت تصادفت یه طرف  فراموشیت یه طرف برام مثل مرگ بوده که منو یادت نمیومده تمام خاطرات تلخ و شیرینمون یادت رفته میگفت وقتی میومدم کنارت نگاهت سرد و بی روح بوده. یه دنیا غم وقتی همسری شناختم چند سال پیرتر شده بود موهاش سفیدتر شده بود با یه صورت پراز ریش چقد برام سخت بود اون تصاویر باور کردن اون اوضاع هم برام غیر قابل قبول بود چه روزای تلخ و درد ناکی داشتم خیلی عذاب کشیدم بعد از اینکه مرخص شدم زمین گیریم افسردم کرد گوشه گیر منزوی همه وقتم شده بود درد و گریه خیلی روزای بدی بود همسری مغازه نمیرفت کنارم بود تا بهتر بشم خواهر شوهر ومامانمو مادرشوهر شدن پرستارم دردم یه طرف گریه و نگاه های اطرافیان یه طرف به همسری گفتم به همه بگو دیگه نیان خیلی سخته دلم تنهایی میخواست همه رفتن ازدوروبرم همدم شد همسری فقط مامانمو مادرشوهر نوبتی غذا درست میکردن میفرستادن مامانمو هر چند روز میومد خونه رو مرتب میکرد 

شرمنده دوستای گلم بقیشو فردا مینویسم خیلی اذیت میشم طولانی میشینم پای سیستم

زندگی دوباره

سلام دوستای گلم 

خانوم خونه عزیزم ممنون که به یادمی خواهری  نوشتن برام سخته بهتر که شدم حتما میام مینویسم حالم نسبت به دو ماه قبل خیلی بهتره فقط گچ پام مونده و گردنم دکتر گفته فعلا بسته باشه خداروشکر نخاع مشکلی نداشت فقط ضربه ای که به سرم خورده یکم نگران کننده بود که خداروشکر بهتره ولی هنوز منع شدید دارم برا گوشی و لب تاب 

دلم برا همتون تنگ شده بتونم به همتون سر میزنم فقط اگه مطالبتون رمزی شده برام رمز بذارین نظر گذاشتن برام سخته فقط یکم طول میکشه چون بیشتر 10 دقیقه نمیتونم بیام نت سردردم شروع میشه خیلی وقت بود نیومده بودم وب نمیدونستم کامنتدونی بلاگ اسکای بعد یه ماه غیر فعال میشه نبودنمو به پای بی معرفتیم نذارین  

دوستون دارم هوارتا

قم

سلام دوستای گلم الان که دارم مینویسم تو ماشینم دارم با خواهر شوهر میرم قم  و جمکران دعواگوی همتون هستم زودی میام مینویسم

* تنهایی *

امشب همسری نیست و من مثل جغد دارم مانیتورو نگا میکنم 

رو میز پر از لیوانای خالی چای. ابمیوه. شیر شده یکم میوه خوردم باز برا خودم غذا کشیدم رو میز جا نداره گذاشتم زمین اضافه هارو الان دلم گوجه سبز میخواد 

خدا کنه زودی خوابم ببره وگرنه با این وضعی در پیش گرفتم هر چی دم دستم هست دارم میخورم فردا همسری باید جنازه مو جمع کنه نمیرم خیلی کاره 

بی خوابی بد جوری اذیتم میکنه همسری هم نیست دلم بهونه گیر شده 

یکی نیست به مسئول دانشگاهشون بگه اخه شما که برنامه کوه میذارین زود برگردونین  تا اینجوری  اواره خوابگاه نشن  

منم اینقد هله هوله نخورم  والا 


پ. ن 

یکی نیست بگه اخه نصفه شب تو خونه تنهایی  کی گفته بری حموم  

نمیدونم چرا یهو ترسیدم کلی جیغ کشیدم اخه یه صدایی شنیدم بعدش یه سایه دیدم فک کردم کسی اومده تو خونه نگو کلا قاطی کردم همسایمون بنده خدا اومده میگه چی شده صدات کل ساختمونو برداشته ابروم رفت 

حقمه تا اینقد همه چیو با هم نخورم اینجوری توهم بزنم 

امیر علی کلی ترسید الهی بمیرم بچم بد خواب شد

من اومدم با کلی حرف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من اومدم

سلام عزیزای دلم خوبین دلم براتون  واقعا تنگ شده بود برا اینجا هم خیلی خستم قول میدم زودی بیام بنویس 

کلی کار دارم تموم که بشن یه استراحت هم بکنم میام مینویسم البته به همتون صبح سر زدم براتون کامنت گذاشتم  

* چند وقتی نیستم *

دوستای گلم خوبین 

از قرار مادر شوهری یهو کمرش میگره میبرنش دکتر دیسک کمر بوده بعد چند روز عمل کرد الانم من وسایلمو جمع کردم برم پیشش مراقبش باشم 

اخه بنده خدا گناه داره خواهرشوهرای گرامی که به روی مبارک خودشون نیاوردنو هر کدوم رفتن دنبال کار خودشون جاریای گرامم همین طور منم دیدم واقعا سخته نمیتونه تنها بایکی از خواهر شوهرا حرف زدم گفتم بیاد با هم بریم پیشش  نباید تنها باشه اونم قبول کرد 

البته اینو بگم مادر شوهر من زبون خیلی تلخی داره همه رو با زبونش رنجونده و ازار داده برا همین ازش دل خوشی ندارن اینم بگم بعضی وقتا اونقد مهربون میشه که حد نداره  منم خیلی اذیت کرد حتی شب عروسیمونو خراب کرد ولی خب گذشته رفته  الان به کمک احتیاج داره اگه منم همونجوری رفتار کنم میشم مثل اون همسری هم خیلی ناراحت بود برا تنهایی مادرش هر چی باشه یه عمر زحمتشو کشیده ولی به من نگفت برو پیش مامانم چون میدونست چقد اذیتم کرده  وقتی خودم گفتم میخوام از مامان مراقبت کنم چشاش از خوشحالی برق زد کلی ازم تشکر کرد کلی معذرت خواهی  به خاطر مامانش 

دوستای گلم دعا کنین براش  

رمزاتونو برام بذارین خونه مادر شوهر نت نداره مجبورم با گوشی بیام  تا جایی که امکان داشته باشه براتون نظر میذارم اگه نشد شرمنده همتون ولی حتما میخونمتون 

مواظب خوبیهاتون باشین 

دوستتون دارم   

ارزو

هواتو کردم

سلام اقا خیلی هواتو کردم 

هوای گنبد وضریحتو میشه اقا میشه منم بطلبی میشه منم شش گوشه تو ببینم 

دلم میخواد بیام کنار ضریحت بشینمو گریه کنم 

پا برهنه بیام بین الحرمینت 

بیام کنار ضریح اقا ابوالفضل 

این روزا خیلی هواتو دارم اقا خیلی زیاد یه گوشه چشمی به منم بکن 

خوبم دوستای گلم خیلی خوبم  پر از ارامش و شادی و خنده و عشق   فقط نمیدونم چرا اینقد هوای کربلا دارم دیشب به همسری گفتم امسال دلم میخواد محرم برم کربلا اونم پیاده همسر گفت فعلا نمیشه حالا تا اون موقع خدا بزرگه  خودشم هنوز معلوم نیست بره ولی بهش گفتم  اگه رفتی منم میام  میگه نمیتونی اذیت میشی  ولی من دلم میخواد برم  

کنار قدم های جابر  سوی نینوا رهسپاریم 

ستون های این جاده را ما به شوق حرم میشماریم 

تنها چیزیه که این روزا گوش میکنم  و قلبم تند میزنه و تو دلم خالی میشه 

دوستتون دارم لحظه هایی پر از عشق براتون ارزو میکنم



بدون عنوان

سلام دوستای گلم خوبین 

شرمنده بازم دیر اومدم  جای همتون خالی این چند روز فقط به گشت و گذار گذشت خیلی خوب بود  نمیدونم حالا که ماشین نداریم چرا تفریحاتمون بیشتر شده قبلا خیلی کم میشد پیاده روی کنیم بعضی شبا با ماشین میرفتیم دور دور ولی حالا هر شب همسری میاد دنبالم مگه بیا بریم پیاده روی خیلی خوبه تو این چند روز بیشتر از وقتی ماشین داشتیم رفتیم گردش یکم تو رفت و امد با تاکسی مشکل داریم ولی پیاده روی هاش خیلی میچسبه خدارو شکر که رابطمون خیلی خوب شده الان بیشتر قدر همو میدونیم 

پنج شنبه هم عروسی پسر خواهر شوهری بود رفتیم شهرستان کلی بهمون خوش گذشت   

روزاتون پر از شادی سعی میکنم پست بعدی با عکس بیام 

مواظب خوبیهاتون باشین 

روزای خوب ما

سلام عزیزای دلم خوبین 

منو همسری و فسقل هم خوبیمو داریم یه گوشه ای از این دنیای بزرگ اروم زندگی میکنیم  داشتم به این فک میکردم که اون اتفاق تلخ چقد منو همسری رو بیشتر بهم نزدیک کرد بیشتر عاشق هم شدیم گوش شیطون کر چشم حسود کور تو این مدت حتی یه اخم به هم نکردیم چه برسه قهرو دعوا 

خب اول بگم دختر جاری و عقد کردن و یه عروسی اصفهان در پیش داریم البته انشالا امسال نباشه که ما هم بتونیم بریم خخخخخ خیلی خبیث شدم 

تو این مدت که ماشین نداشتیم خدا خیر دوست همسری رو بده همش ماشینشو به ما میداد میگفت من که لازمم نمیشه شما استفاده کنین  منم پرو به همسری میگفتم برو ماشین و بیار بریم دور دور

پنج شنبه  با خانواده دوست همسری  زدیم بیرون  به تلافی سیزده به در جاتون خالی خیلی خوش گذشت   

جمعه هم با همون دوستش به صرف نهار رفتیم بیرون این دوست همسری خیلی خاکیه خانومشم همین جور وقتی باهاشون جایی میری خیلی بهت خوش میگذره 

جمعه بعدازظهر هم منو همسری با دهن باز فوتبال دیدیم وای که چه بازیی بود خیلی کیف کردیم و وقتیم برد کلی مسخره بازی در اوردیم خندیدیم وای نمیدونین چقد خوشحال شدم همسری میگفت حالا برن ببینم میتونن بازم عدد چهارو نشون بدن البته به دوستای گلم که فوتبالی هستن بر نخوره فوتباله دیگه از این کری خونییا همه جا هست

به خاطر برد تیم مورد علاقمون شام خودمونو به پیتزا دعوت کردیم شیرینی برد مون خخخخخ 

ایام به کام همتون باشه خوش باشین دوستای گلم