عاشقانه های ابدی ما
عاشقانه های ابدی ما

عاشقانه های ابدی ما

شرمنده همتونم

دوستای گلم سلام شرمنده با حرفام نگرانتون کردم ببخشید حال روحیم خیلی خراب بود

بعضی وقتا میشه که باورت نمیشه از نزدیکترین افراد زندگیت ضربه بخوری یه وقتایی یه زخمی به قلبت میزنن که باعث میشه زخمای کهنه دلتم سر باز کنه بفهمی نه اون کسی که این همه سال تو شبای قدر میبخشیدیش از ته دل نبوده  بفهمی این همه سال دروغ و نیرنگ و فریب بوده همه اینا باعث شد بریزم بهم 

حالم بد بود خیلی دو روز خودمو تو اتاق حبس کردم نمیخواستم کسی و ببینم کارم شده بود گریه و خشم و کینه مثل دیونه ها شده بودم خشممو با شکستن بعضی از وسیله هام خالی میکردم طفلی همسری خیلی نگرانم بود میومد پشت در اتاق گریه میکرد که حد اقل درو باز کنم میترسید بلایی سر خودم بیارم ازش خواهش کردم قسمش دادم بذاره تنها باشم بهش قول دادم به خودم اسیبی نرسونم ازش خواستم فسقل و ببره خونه مامانش اخه طفلک بچم همش میومد میگفت بابا مامان براچی گریه میکنه برا چی داد میزنه رفته تو اتاق بیرون نمیاد

  همسری رفت و من تنها شدم تمام بغضمو با داد زدن و شکستن وسیله خالی کردم تمام خونه رو بهم ریختم دیوونه شده بودم دست خودم نبود همسری بچه رو برد گذاشت خونه مامانش برگشت توی حال نشسته بودم داشتم گریه میکردم تا اومد تو چشاش گرد شد فقط میگفتی تو خونه بمب ترکوندن بهش گفتم چرا اومدی قول دادی تنهام بذاری گفت باشه نمیام کنارت حرفم نمیزنم بذار خونه باشم نمیتونم برم بغلم کرد کلی تو بغلش گریه  کردم کلی مشت کوبیدم به سینش و از روزگار گله کردم همسری هم دلداریم میداد

 نمیدونم چرا یه دفه زندگیم جهنمی شده بود شاید چشم خورده  بودم نمیدونم ولی روزی که همسری اومد جلو اون همه ادم تا رسید پریدم بغلش کلی گریه کردم چقد بوسش کردم وای نمیفهمیدم دست خودم نبود کلی ذوق داشتم اصلا حواسم به بقیه نبود یهو برادر شوهری گفت اگه اجازه بدی ماهم  داداشمونو ببینیم یهو به خودم اومدم که وای همه دارن نگا میکنن جلو اون همه مرد عین بچه ها از گردن همسری اویزون بودم همه یه جوری با حسرت نگا میکردن

 اطرافی وقتی فهمیدن موقعی که همسری نبوده من همش گریه میکردم گفتن دیوونه ای وقتی مرد نیست ادم یه نفس راحت میکشه ولی نمیدونستن چقد نفس کشیدن برام سخت بود از دوریش یا موقعی که همه اومدن تو برا پذیرایی نشسته بودم کنار همسری دستمو گرفته بود میگفت تو نمیخواد بلند بشی خواهرامو بقیه هستن برا پذیرایی تو بشین کنارم

 با بقیه حرف میزد و از سفرش تعریف میکرد ولی دستش تو دستای من بود هر چند دیقه بر میگشت بهم لبخند میزد یواشکی میگفت دوستت دارم نگاه حسرت بار بقیه رو دیدم بعد چند روز زندگیم تبدیل شد به جهنم جهنمی که خودم درستش کرده بودم 

الان بهترم با همسری رفتیم پیش مشاور.خیلی کمکم کرد باعث شد سبک شم باعث شد بتونم دوباره برگردم به خود سابقم هر چند هنوزم تو دلم بعض دارم ولی خیلی بهترم 

فدای همتون بشم که نگرانتون کردم بازم شرمندتونم 

فاطمه جونم معذرت اجی نمیخواستم اینقد نگران بشین ولی اون روز تمام خشممو روی کیبورد خالی کردم برای همین اینقد بد نوشتمو نگران شدین ببخشید دوستا نتونستم از مشکلی که برام پیش اومده حرفی بزنم فقط بدونین درباره خانواده خودم بود همسری با صبوریش کمکم کرد که از این برزخی که درست کرم بیام بیرون 

خدایا شکرت بابت داشتن همسری به این صبوری و وفاداری

نظرات 9 + ارسال نظر
زیر سقف خونمون چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 15:00 http://khano0mkhone72.blogsky.com

عزیزم خیلی ناراحت شدم که اینجور اذیت شدی ایشالا دیگه هیچوقت گره ای تو زندگیت نباشه خدا برات همسریتو حفظ کنه که پشتته،گلم هنیشه اسپند دود کن

مریم.ا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 09:11

رمز رو هم ندارم دوست بد رمز رو میتونه داشته باشه

دستم بهت برسه میکشمت

مریم.ا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 09:09 http://alijenab92.blogfa.com

خیلیییییییییییییییییییییییی ناراحتم مگه چی شده بود که اینهمه اذیت شده بودی من چه دوست بدی هستم که فقط درگیر خودم بودم . و خوشحالم که الان خوبی ولی ناراحتیم بیشتره

همون موضوع قدیمی

پونه پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 00:38 http://www.palviz-poone64.blog.ir

الهی فدات شم خدا رو شکر که همسرت همه جوووره کنارته
ایشالله همیشه پشتت بعشون گرم باشه
توروخدا خودتو دیگه انقد اذیت نکن

مرسی عزیزم

خانوم خونه چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 16:40 http://www.ganje-man.mihanblog.com

فقط میگم :
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که الان بهتری آرزو

ممنون

نیلوفرجون چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 12:38 http://talkhoshirin2020.blog.ir

خداروشکر الان بهتری.

ممنون

ناناز و آراد چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 11:48

اجی جون گمت کرده بودم الان پیدات کردم.چیشده خواهری؟؟
اینجورک ما بدتر نگرانت شدیم!
بیا بگو چیشده دلم گرفت.

فاطمه چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 11:38 http://b-a-r-o-n-i.mihanblog.com/

آجی جونم اینهمه منتظرشوهرت بودی حالا ک اومد اینجوری کردی....گلم این همه عصبانیت.... ینی اینقدرفاجعه بود.....عزیزم نمیخواد بهش فکرکنی
فراموشش کن....
ان شاالله قلب شکستت با عشق همسریت التیام پیدا کنه.....
خداییییییی این همه حرصی ک خوردیو خوندم کپ کردم
چشم بد اززندگیت دور گلم....سعی کن بری مسافرت،اصن برو مشهد نیاز ب ی گردش داری تا روحت آروم شه قربونت برم چقد حساس بودی نمیدونستم...
آجی ی خروس قربونی کنید،یا صدقه بذار.چشت زدن

خآنوم چی چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 11:34 http://hamsaryjoonam.blogsky.com

آرزو... اینجور ک تو تعریف میکنی آدم خشکش میزنه
نفهمیدم چی شد اما ان شاءالله دلت آروم بشه و مشکلت حل ... غصه نخور عزیزم، بقول خودت با وجود همسری به این خوبی و وفاداری و صبوری ، بقیه چیزا میرن تو حاشیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد