عاشقانه های ابدی ما
عاشقانه های ابدی ما

عاشقانه های ابدی ما

قم

سلام دوستای گلم الان که دارم مینویسم تو ماشینم دارم با خواهر شوهر میرم قم  و جمکران دعواگوی همتون هستم زودی میام مینویسم

* تنهایی *

امشب همسری نیست و من مثل جغد دارم مانیتورو نگا میکنم 

رو میز پر از لیوانای خالی چای. ابمیوه. شیر شده یکم میوه خوردم باز برا خودم غذا کشیدم رو میز جا نداره گذاشتم زمین اضافه هارو الان دلم گوجه سبز میخواد 

خدا کنه زودی خوابم ببره وگرنه با این وضعی در پیش گرفتم هر چی دم دستم هست دارم میخورم فردا همسری باید جنازه مو جمع کنه نمیرم خیلی کاره 

بی خوابی بد جوری اذیتم میکنه همسری هم نیست دلم بهونه گیر شده 

یکی نیست به مسئول دانشگاهشون بگه اخه شما که برنامه کوه میذارین زود برگردونین  تا اینجوری  اواره خوابگاه نشن  

منم اینقد هله هوله نخورم  والا 


پ. ن 

یکی نیست بگه اخه نصفه شب تو خونه تنهایی  کی گفته بری حموم  

نمیدونم چرا یهو ترسیدم کلی جیغ کشیدم اخه یه صدایی شنیدم بعدش یه سایه دیدم فک کردم کسی اومده تو خونه نگو کلا قاطی کردم همسایمون بنده خدا اومده میگه چی شده صدات کل ساختمونو برداشته ابروم رفت 

حقمه تا اینقد همه چیو با هم نخورم اینجوری توهم بزنم 

امیر علی کلی ترسید الهی بمیرم بچم بد خواب شد

من اومدم با کلی حرف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.